سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک دنیا فاصله
قالب وبلاگ

سرزمین وجودم را آفریدی
با دنیایی از رازها و اسرارها
گفتی : ملائک بر من سجده کنند
همه سجده کردند ، جز ابلیس

می گفتند چند هزار سال تو را عبادت کرده
می گفتند : فرشتگان بر او غبطه می خوردند
می گفتند حضرت رسول ، منبر سوخته اش را در معراج دیده است
با تمام اینها
سر به زیر نیاورد و سجده نکرد

مدتها آموزگار ملائکش کردی
اما
میدانستی که هرچه می کند برای تو نیست
برای خودش هست
ابلیس شش هزار سال تو را پرستید
اما ، جز برای خودنمایی نبود
و حال من
70 سال زندگی می کنم
شاید در این مدت 10 سال را در حال رکوع و سجودم و حتی کم تر
نمیدانم 10 سال عبادتم را چقدر برای تو بودم

نمیدانم حالم ، قنوتم ، رکوعم و سجودم برای که بوده است
آه خدای من
می ترسم زنده باشم برای دیگری

...


[ چهارشنبه 91/6/15 ] [ 12:46 عصر ] [ هیچکس ] [ نظر ]

دنیا دنیا حرف در وجودم می جوشد
با این همه حرفهایم برای خودم است نه برای تو!
و من این را نمی خواهم
من می خواهم برای تو بنویسم
بشکند قلمی که جز تو نویسد
من با تو اُنس گرفته ام پس نمی خواهم جز برای تو نویسم

آه خدای من!
دریای نا آرام وجودم سخت نیازمند توست
من با تمام حقارتم هنوز برای نوشتن ضعیفم
ترسم این است که روزی تو را هم نداشته باشم

خدای من !
اگرچه نوشته های من بظاهر برای توست اما هنوز تو را کم دارد
هنوز در اعماق وجودم جا باز نکرده ای
بگو تا این راه را چگونه بپیمایم؟

آه خدای من!
مگر می شود بی تو زندگی کرد؟
مگر می شود بی تو لحظه ای آرام گرفت؟
سوختن برای تو لذتی دیگر دارد
و
من این لذت را با هیچ چیز عوض نمی کنم

محبوب من!
از تو می خواهم که خود ، قلم را حرکت دهی
و آنچه خود می پسندی بر صفحه ی سفید قلبم بنگاری
من محتاج توأم
بنویس بر صفحه ی قلبم آنچه سعادت من در آن است

بنویس بر صفحه ی قلبم ، شهادت در راه خود را
بنویس که این بنده در مسیر رضایت تو حرکت کند
بنویس که این بنده عاشق من هست و عاشقم می ماند
بنویس که بنده ام ، در عشق من بسوزد

من این نوشتن را دوست دارم
پس بنویس آنچه تو دوست داری

...


[ سه شنبه 91/6/14 ] [ 10:3 عصر ] [ هیچکس ] [ نظر ]

من به دنیایی فکر می کنم که آسمانش رنگ تو را داشته باشد
دنیایی پر از رنگ های آسمانی
من به دنیای می اندیشم که ، عمقش به تو می رسد
دنیایی پر از عشق به تو
من دنیایی را دوست دارم که همچون پروانه ای در گرداگرد فرامین تو مرا بچرخاند
دنیایی سراسر عشق
و عشقی که به تو خلاصه شود
من عاشق آن نسیم های رحمتت هستم
نسیم هایی که گاهی از کوچه ی ما می گذرد

آری !
خدای من ، لحظه هایی را دوست دارم که تو در آن بر من ظاهری
لحظه هایی که هرگز تو غائب نیستی و من
زیباترین عشق من تویی
در باورم نمی گنجد اینکه لحظه ای از تو غافل شوم
می نویسم
از دلی سرشار از تو
از دلی که هر لحظه شیرینی عشق تو را می چشد

خدای من !
تو چه زیبا بر دلم نقش بستی که
هر لحظه شوق مناجات تو بر دلم سایه می افکند و مرا بی قرار بی قرار می کند

من هم می ترسم ! می ترسم از اینکه در بهشتت نماز نباشد
می ترسم از اینکه دیگر نتوانم لذت مناجات با تو را درک کنم.
ترسی از جهنمت ندارم که چشیدن دردی از ناحیه ی محبوب شیرین است
ترسی از عذابت ندارم که عذابت هم برای من رحمت است
ترسم از این است که لذت با تو بودن را از من بگیری
ترسم تنها تویی

می ترسم از اینکه دیگر شور و شوق مناجات با تو را نداشته باشم
من عاشق مناجات توأم
این شور و این اشتیاق را روز به روز به دلم هدیه کن

... 


[ سه شنبه 91/6/14 ] [ 3:14 عصر ] [ هیچکس ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب



بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 24
کل بازدیدها: 21349