سلام
امروز خسته ام
خیلی خسته ام
دلم گرفته
از خواسته هایم
از اینکه دلی بی قرار دارم
دلی بی قرار در برابر خواسته های نفسم
خدایا!
من این دل را نمی خواهم
دلی می خواهم که تنها برای تو باشد
من دلی را می خواهم که تنها خانه و حرم تو باشد
القلب حرم الله

آه خدا
دلم برای تو تنگ شده
پس کجایی؟
چرا دیگر به این خانه ی تنگ و تاریک سری نمی زنی؟
امروز گرفتار دلم شدم
هر چه می بیند ، می خواهد.
تو راهش را نشانم بده
تو بگو با این دل چه کنم؟
بارها گفتم
الهی و الحقنی بنور عزک الابهج
فأکون لک عارفا و عن سواک منحرفا
و منک خائفا مراقبا

خدایا!
مرا متصل به دریای نور خود کن
تا عارف به تو شوم و از غیر تو دست بشویم
من همین را می خواهم
از غیر تو دست کشیدن
میخواهم من باشم و تو
میخواهم من تو را ببینم و تو مرا
نمی خواهم هوای دلم به سمت دیگری پرواز کند

خدایا !
آرامم کن
روح پریشان و سرگردان مرا تو آرام کن
مرا به سمت خودت بخوان
من عاشق توأم 
مرا راهنما باش

آه خدا
چقدر دلتنگ توأم

...

آسمان کمی ببار
دلم غبار گرفته است
باران می خواهد!
ابرها یاری ام کنید...!
من باران می خواهم

مگر می شود ؟
مگر می شود بدون باران زنده بمانم؟
دلم باران می خواهد
بارانی از ابرهای تیره ی چشمانم
من باران چشمان غبار آلودم را می خواهم
می شود؟

کمی باران
کمی اشک
من بدون باران نمی توانم
من بدون باران اوج نمی گیرم
خدای من !
بیا بارانی ام کن

میدانم که باران چشمانم را دوست داری
پس ببارید ای چشم ها

...

اینجا من می نویسم!
اینجا دلی می نویسد که بی قرار است
بی قرار ِ بی قرار
بی قرار دیدار یار
زمان دیدار
فرصتی است که طاهر و پاک بسمت تو می آیم
فرصت خوبی است
که با زبان دل ، دردها را بیان کنم
من می سوزم
وقتی با تو سخن می گویم
و چه لذتی دارد این سوختن
من می سوزم
از شوق زیارت تو
زندگی می کنم برای این سوختن
و
سوختن من یعنی تو را دیدن

هر وقت به تو می رسم ، خودم را گم می کنم.
آخر ، من هیچم و همه چیز تویی
جایی که تو هستی من نیستم
این نبودن یعنی در تو محو شدن
یعنی

جز تو را ندیدن
...